معنی گلچین و برگزیده

فرهنگ فارسی هوشیار

گلچین گلچین

بارامی آهسته بتانی. یا گلچین گلچین رفتن. آهسته رفتن. بارامی رفتن.


گلچین

(صفت) آنکه گل چیند گل چیننده: حیف ازان تازه گل که برشاخش دست گلچین روزگار نشست. (هاتف اصفهانی)، باغبان بوستان، برگزیده منتخب.


برگزیده

انتخاب شده، منتخب، چشم وچراغ، دست چین، گزیده

لغت نامه دهخدا

گلچین گلچین

گلچین گلچین. [گ ُ گ ُ] (ق مرکب) بتأنی. بآرامی.


گلچین گلچین رفت...

گلچین گلچین رفتن. [گ ُ گ ُ رَ ت َ] (مص مرکب) آهسته و به تفرج رفتن. به تأنی و به آرامی رفتن.


برگزیده

برگزیده. [ب َ گ ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) انتخاب شده. منتخب. (فرهنگ فارسی معین). چشم و چراغ. دست چین. سره. گزیده.گزین. گل سرسبد. مهین. یکه چین. اثره. أثیر. اَطائب. أمثل. أوسط. (ترجمان القرآن جرجانی). خَشیب. خیار. (منتهی الارب). خیاره. خیر [خ َ / خ َی ْ ی ِ]. خیره. سُخاله. صفو. صَفوه. صفی ّ. طوبی. عَتیق. عَفو. غُرّه. فائق. مَثیل. (منتهی الارب). مُجتبی. (دهار). مُختار. مُرتضی. مُصطفی. مَطائب. مُنتخب. نخبه [ن ُ ب َ/ن ُ خ َ ب َ]. نقاوه [ن َ وَ / ن ُ وَ]. نَقاه. (منتهی الارب). نُقایه. (دهار). نَقوه. نقی ّ. نقیّه. وسط. (دهار). هَجان. (منتهی الارب): به حق محمد که نبی برگزیده است. (تاریخ بیهقی ص 316). از این حکم بیرون نیست هیچکس نه ملک مقرب و نه نبی مرسل و نه برگزیده ای بواسطه ٔ برگزیدگی. (تاریخ بیهقی ص 307).
احرار روزگار رضاجوی من شدند
چون برگزیده ٔ علی المرتضی شدم.
ناصرخسرو.
در شهنشاهی ترا یزدان ز عالم برگزید
هرکه یزدان برگزیدش برگزیده آن بود.
معزی.
ای درّ برگزیده که غواص کرده ای
در بحر فکر خاطر دردانه سنج را.
خاقانی.
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده.
حافظ.
اختصاص، برگزیده شدن. أطراب، برگزیده ٔ ریاحین. انفاس، برگزیده و نفیس شدن. تقمّؤ؛ برگزیده ٔ مال گرفتن. (از منتهی الارب). حَمیم، مال برگزیده. خَیر؛ بهترین برگزیده و مردبرگزیده ٔ پرهنر. خیرهاﷲ؛ برگزیده ٔ خدای عزوجل. (دهار). صَفْو؛ خالص و برگزیده از هر چیزی. صُیّاب، صُیابه؛ خالص و بی آمیغ و برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب). عقار [ع َ / ع ُ]؛ برگزیده ٔ رخت و اسباب که جز در عید و نحو آن استعمال نکنند. عُلبوبه؛ برگزیده و مهتر قوم. (منتهی الارب). نَجیب، شتر برگزیده. نخبه؛ مرد برگزیده. (دهار). نَصیّه؛ خیار و برگزیده از مردم و ستور و جز آن. نُضاض، برگزیده ٔ قوم. (از منتهی الارب). نقابه؛ برگزیده ٔ هر چیزی. (دهار). || ترجیح داده شده. مرجح. (فرهنگ فارسی معین). پسندیده. (ناظم الاطباء). پسندآمده: مخصوص گردانید او را به رسمهای برگزیده. (تاریخ بیهقی ص 308). و رجوع به گزیده شود.

فرهنگ عمید

گلچین

کسی که گل می‌چیند،
(صفت) بهترین چیزی که از میان چند چیز انتخاب ‌شده باشد، برگزیده، انتخاب‌شده،
* گلچین‌ کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] برگزیدن، انتخاب‌ کردن،

نام های ایرانی

گلچین

دخترانه، باغبان، عاشق گل، کسی که گل می‌چیند، آن که گل می چیند، گل چیننده، منتخب، برگزیده

واژه پیشنهادی

مترادف و متضاد زبان فارسی

گلچین

خوشه‌چین، انتخاب، برگزینی، گزینش، لب، جنگ، زبده، منتخب

فرهنگ معین

گلچین

کسی که گل می چیند، آن چه از میان یک مجموعه انتخاب شده است. [خوانش: (~.) (اِ.)]

معادل ابجد

گلچین و برگزیده

367

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری